آخر هفته که به بهشتزهرا میروم، چند دقیقه بر مزارت میایستم و فاتحه میخوانم و این تنها کاری است که در تمام این سالها آرامم میکند. دوباره زندگی سراسر زیبایت را میخوانم:
در سال 1363 در روستای بابو از توابع شهر خمین به دنیا آمد و در خانواده مذهبی و کشاورز که نان از زحمات خویش میخورند، رشد کرد. نوجوانی سرزنده و کوشا و کمککار پدر در امر کشاورزی بود. دوران تحصیل ابتدایی و راهنمایی را در روستا و دوره دبیرستان را در شهر گذراند و در سال 1385 در آزمون استخدامی سپاه شرکت کرد و به دانشگاه افسری راه یافت. در دانشکده افسری تکواندو را به عنوان ورزش مورد علاقه خود انتخاب کرد و تا سالها در این رشته رزمی فعالیت کرد. پس از طی این دوره در تیپ 71 روحالله(قدس سره) به افتخار سربازی نائل آمد و مشغول به خدمت شد. برادر دیگرش حسین، نیز از رزمندگان لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیهما السلام) و سپس تیپ 71 روحالله(قدس سره) بود.
سیدمحسن پس از مدتی به تکاوران گردان قمر بنیهاشم (علیه السلام) پیوست و در مأموریت شمال غرب حضور مؤثری داشت. در روزهای پایانی سال 1388 در مرخصی که از شمال غرب آمده بود، ازدواج کرد و پس از چند روز مجدداً عازم منطقه شد. در روز 30 فروردین، نیروهای گردان تکاور در منطقه سنگهای آذرین با گروهک پژاک درگیر شدند که در آن درگیری دو نفر از بچههای گردان به شهادت رسیدنـد و سیــدمحسن در آن درگیری مفقود شد. به دلیل تاریکی شب، جستجوی ایشان نتیجه نداد. فردا تیمهای جستجو برای یافتن سیدمحسن به سنگهای آذرین بازگشتند؛ و او را در حالی پیدا کردند که شهید شده بود و نیروهای ضدانقلاب او را پتو پیچ کرده و قصد خروج از منطقه را داشتند. این شهید بزرگوار به همراه دو همرزمش در تشییع با شکوه مردم شهر اراک، به گلزار شهدا منتقل و در کنار شهدای هشت سال دفاع مقدس به خاک سپرده شد. روحش شاد.
خاطره از زبان همرزم شهید:
شهید قریشی پاسداری بود بسیار کمرو و در عین حال بسیار مؤدب؛ حتی برای گرفتن مرخصی شخصی مراجعت نمیکردند و دیگران را واسطه مرخصی خود میکردند. در موقع جدا شدن نیروها، قرار بود که از بین سه نفر، دو نفر برگردد و یک نفر بماند و تصمیم گرفته شد تا بین سه نفر قرعهکشی کنیم. قرعه به نام سید افتاد. از ایشان پرسیدم که مشکلی برای ماندن ندارید؟ با توجه به این که میدانستم او تازه ازدواج کرده و شاید دلتنگی ایشان نسبت به سایرین بیشتر باشد، پاسخ دادند که اصلاً مشکلی با ماندن ندارم و هر کجا و هر زمان که لازم باشد، حاضر به خدمت میباشم.
ایشان از نیروهایی بودند که مخلصانه آمادگی خود را در تمام زمانها و عرصهها جهت حضور در مأموریتهای مختلف ثابت کرده بودند؛ با حضور در عرصه جهاد و شهادت احساس مسئولیت و تکلیف میکردند و هر کجا که ضرورت حضور ایشان احساس میشد، حتماً حضور خود را با شهامت تمام ابراز مینمودند.
خاطره از زبان برادر شهید:
سال 83 پدرمان فوت کرد. من و سایر خواهر و برادرانم در شهر زندگی میکردیم. اما او در روستا کنار پدر و مادرم بود. با فوت پدرم تمام مشکلات زندگی خانواده به دوش سیدمحسن افتاد. حتی زمانی که دانشکده افسری قبول شد، از هر فرصتی استفاده میکرد و به روستا بر میگشت و کارهای کشاورزی را انجام میداد. در این مدت، هیچوقت به برادران دیگر اعتراض نکرد که چرا تمام زحمات باید بر دوش من باشد.